به مناسبت 25 نوامبر، “روز جهانی محو خشونت علیه زنان”، مقاله ای از خانم تهمینه میلانی درباره خشونت علیه زنان
زخمی که نمی بینیم :
خشونت بی کلام از تهمینه میلانی
مدتی پشت خطهای مخصوص عابرین پیاده ایستادم بلکه راننده ای نیم نگاهی به این خط ها بیندازد و اندکی از سرعتش کم کند تا مجالی پیدا کنم و به آن سمت خیابان بدوم! بعد از انتظار بی حاصل تصمیم می گیرم راهم را دورتر کنم و از پل هوایی استفاده کنم. غرغر کنان پله ها را بالا می روم و با خود می گویم قانون راهنمایی و رانندگی که هیچ، حاضر نیستیم برای همدیگر 2 ثانیه از شتابمون کم کنیم! به بالای پل که می رسم تا نفسی تازه می کنم چشمم به خانمی می افتد که روی مقوایی خوابیده کمی می ایستم و نگاهی می کنم، لباس کهنه ای به تن دارد، صورتش را با روسری پوشانده و پشت به دیگران خوابیده انگار به همه چیز و همه کس و حتی این دنیا پشت کرده، با تردید و هزاران فکری که در سرم می چرخد به راهم ادامه می دهم که در انتهای پل دختر بچه ای هفت یا هشت ساله ایستاده میگه خاله بیا بریم به این خانم کمک کنیم گناه داره فکر کنم از خونه بیرونش کردن! می پرسم او را می شناسی؟ میگه نه مامانم پایین پل هست بهش گفتم توجهی نکرد و رفت! خاله تو رو خدا بیا کاری کنیم. دستش را می گیرم و می گم بیا بریم مامانت اون پایین منتظرته.
در مطب دندانپزشکی منتظر نشسته بودم که شاید بعد از یک ساعت و نیم انتظار نوبت به من برسه. البته سروکله زدن خانم منشی با بیماران به خاطر نرخ های سال جدید هم ماجرایی شده بود و متعاقب آن بحث های سیاسی و اقتصادی که شروع شده بود گذشت زمان را آسانتر می کرد و درد و دلها از گرونی و بیکاری و ... درد دندون را از یاد همه برده بود که باید حداقل یک سوم تا نصف حقوق یکماه را ،تازه اگر پرداخت بشه، بابت نیم ساعت کار آقای دکتر به ایشان دو دستی تقدیم کنیم و هیچ شکایتی هم نداشته باشیم.
بالاخره انتظار به سر رسید و نوبت من شد. آقای دکتر در حین کار از دستیارش پرسید شنیدم که دلار ارزون شده آره؟ بعد از این جلسه 5+1 ؟ درست میگم دیگه آره؟ میگن قیمت طلا و سکه و دلار ارزون شده و دستیار هم با تایید حرف آقای دکتر میگه البته هنوز معلوم نیست شاید دوباره بره بالا خدا کنه همین طورقیمت ها بالا بره و ما هم یک سودی بکنیم!!
آقای دکتر میگه آره من که دلم نمی یاد دلارهامو بفروشم آخه ... تومان دلار خریدم.
وقتی مبلغی را که دلار خریده می شنوم آنقدر شوکه میشم که با فریاد آقای دکتر که داد میزنه دهنتو باز کن به خودم میام ....
"دکترها تاجر شدند، فقط فکر پول هستند، تا پول نداشته باشی هیچ کاری برات انجام نمیدند ....." این جمله ها را از خیلی ها می شنویم و البته هستند کسانی که از این قاعده مستثنا هستند اما ورود آنها به بازار دلالی جای تاسف دارد البته این تنها یک نمونه هست و در گروه های مختلف از مهندس و مدیر و کارمند و ... خلاصه هرکس بسته به بضاعتش.
سودهایی که از شرایط موجود بدست می آید به قیمت زیر پا له کردن و فشار آوردن بر بسیاری از قشرهای جامعه است. اگرچه دولت فاسد و دزدی داریم که عامل اصلی ایجاد چنین شرایطی هست ولی حداقل سعی کنیم ما هیزم در این آتش افروخته شده نیاندازیم.
بعد از مرگ رهبر کره شمالی، کیم جونگ ایل، بار دیگر نگاهها متوجه آن کشور گردید.کشوری که همچون سلولی انفرادی در جهان، بدور از هرگونه ارتباطی با دیگران به حیاتش ادامه می دهد شاید به گونه ای رضایتمندانه به آنچه دارند دلخوشند و رهبرشان در حکم خدایشان، قابل ستایش و ارجمندی است و شیوه کنترلی و نوع تفکر حاکم چنان در اندیشه ها و باورها رخنه کرده که اجازه گامی فراتر از آنچه که هست داده نمی شود.میتوان گفت مردمان کره شمالی نمونه ای از انسانها هستند که نشان دهنده قابلیت به بند کشیده شدن و در اسارت درآوردن افکار و اندیشه های آدمی است.
در گوشه ای دیگر از جهان عده ای بنا بر عقاید خودشان حاضرند که فرزندانشان را قربانی که نه بلکه سلاخی کنند تا بدین وسیله ابراز وفاداری و پایبندی خود را به اعتقاداتشان نشان دهند.
در گوشه ای دیگر از این جهان پهناور هستند کسانی که به منظور حفظ و گسترش عقاید فکری و دینی شان دست به ترور و کشتار انسانها می زنند و این عملشان را نه تنها نادرست نمی دانند بلکه خدمتی به جهان و جهانیان می دانند. عده ای دیگر برای نجات زمین از کسانی که تحت عناوین کافر، مفسد، ملحد،مشرک و...با قوانین و رفتارهای ضدبشری از انجام هر جنایتی کوتاهی نمی کنند.
شاید این مسئله ای تازه نباشد و به دازای تاریخ انسانها قدمت دارد که بشریت در هر زمان و دوره ای تحت هر نام و عنوانی به نام قانون، دین، اندیشه های فکری و فلسفی برای خود این مجوز را صادر کرده که با هم نوعش چنین رفتاری خصمانه و جنایتکارانه داشته باشد و آنرا نه تنها تقبیح نکند بلکه مقدس هم بداند.اما امروزه در عصر تکنولوژی و اوج پیشرفت انسانها در تمامی علوم، زمانی که انسان خود را صاحب فهم و اندیشه و شعور فردی و اجتماعی می داند حضور چنین افکاری چه معنایی می تواند داشته باشد؟ آیا به این معنا خواهد بود که انسان این قابلیت را دارد که همواره با هر فکر و اندیشه ای به سویی کشیده شود؟ آیا انسان همیشه بازیچه ای بوده است در این بازی روزگار که به استثمار کشیده شود و تبدیل به برده ای شود که برای اعتقاد و باورش حاضر به هرکاری باشد؟ پس قدرت تعقل و تشخیصش چه خواهد شد؟
وقتی نگاهی می کنم به آنچه که در اطرافم می گذرد می خواهم که فارغ از هر دین و گروه و جناج و صاحب فکری، یک آزاده باشم، آزاد از هر رنگ و تعلقی یک انسان به معنای واقعیش باشم.