دنیای ما

نگاهی به دنیای پیرامونمان و آنچه که بر ما می گذرد و تلاشی جهت ساختن دنیایی بهتر برای زیستن

دنیای ما

نگاهی به دنیای پیرامونمان و آنچه که بر ما می گذرد و تلاشی جهت ساختن دنیایی بهتر برای زیستن

خشونت بی کلام

به مناسبت 25 نوامبر، “روز جهانی محو خشونت علیه زنان”،  مقاله ای از خانم تهمینه میلانی درباره خشونت علیه زنان

زخمی که نمی بینیم :

می دانید؟ خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست. خشونت، تحقیر، آزار و گاهی یک نگاه است. نگاه مردی به یقه ی پایین آمده ی لباس زنی وقتی که دولا شده و چایی تعارف می کند. نگاه برادری است به خواهرش وقتی در مهمانی بلند خندیده. نگاهی که ما نمی بیینیم. که نمی دانیم ادامه اش وقتی چشم های ما در مجلس نیستند چیست. ترسی است که ارام آرام در طول زمان بر جان زن نشسته.

خشونت بی کلام، بی تماس بدنی، مردی است که در را که باز می کند زن ناگهان مضطرب می شود، غمگین می شود. نمی داند چرا. در حضور مرد انگار کلافه باشد. انگار خودش نباشد. انگار بترسد که خوب نیست. که کم است. که باید لاغرتر باشد چاق تر باشد زیباتر باشد خوشحال تر باشد سنگین تر باشد س.ک.س.ی تر باشد خانه دارتر باشد عاقل تر باشد. خشونت آن چیزی است که زن نیست و فکر میکند باید باشد. خشونت آن نقابی است که زن می زند به صورتش تا خودش نباشد تا برای مرد کافی باشد. مرد می تواند زن را له کند بدون اینکه حتی لمس اش کند. بدون اینکه حتی بخواهد لهش کند. این ارث مردان است که از پدران پدرانشان بهشان رسیده
خشونت، آزار، تحقیر امتداد همان "مادرش را فلان ها، عمه اش را بیسار"هایی است(باعرض پوزش) که به شوخی و جدی به هم و به دیگران می گوییم. خشونت، آزار، تحقیر همان "زن صفت، مثل زن گریه می کردی"هایی است که بچه هایمان از خیلی کودکی یاد می گیرند.

خشونت، آزار، تحقیر، پله های بعدی نردبانی هستند که پله ی اولش با فلانی و بیساری معاشرت نکن چون... فلان لباس را نپوش چون...است. چون هایی که اسمشان می شود "عشق". عشق هایی که می شوند ابزار کنترل. که منتهی می شوند به زنانی بی اعتماد به نفس، بی قدرت، غمگین، تحقیر شده، ترسان، وابسته، تهدید به ترک شده و شاید کتک خورده که فکر می کنند همه ی زخم هایشان از عشق است. که مرد عاشق زخم می زند و زخم بالاخره خوب می شود.

خشونت زنی است که زیر نفس های آغشته به بوی الکل مردش تظاهر به لذت می کند و فکر می کند قاعده ی بازی همین است. خشونت توجیه آزار روحی، کلامی، جسمی، جنسی مردی است که مست است. مستی انگار عذر موجهی باشد برای ناموجه ترین رفتارها.

می دانید؟ کتک بدترین نوع خشونت علیه زنان نیست. کبودی و زخم و شکستگی خوب می شوند. قدرت و شادابی و باور به خویشی که از زن در طول ماهها و سالها گرفته می شود گاهی هیچ وقت، هیچ وقت، ترمیم نمی شود

خشونت دست سنگین پدری است که بر صورت دخترک 9 ساله اش بلند می شود اما هرگز فرود نمی آید.
خشونت گردنکشی برادری است که نگاه پسرک معصوم همسایه را کور می کند و خواهر را ناامید می کند از عشق پاک و دیوار به دیوار همسایگی
خشونت آروغ زدن های شوهر است به جای دستت درد نکند برای دستپخت عالی یک صبح تا ظهر حبس شدن در آَشپزخانه .
خشونت قانون نابرابر حق قیومیت پدربزرگی است که در فقدان پدر ، صاحب بلامنازع نوه ی پسری اش می شود بی اینکه حضور مادر در جایی دیده شده باشد. خشونت حق ارثی است که پس از مرگ پدر به تو داده می شود نیم آن چیزی که برادرت می گیرد و تازه منت بر سرت می گذارند که نان آور خانه ات دیگری است . خشونت خود ما زنانیم که تمامی اینها را می پذیریم بی هیچ اعتراضی و آن کسی را هم که در میانمان به اعتراض بلند می شود با القاب زن فلان و بهمان به سخره می گیریم . خشونت خود خودمانیم
و از ماست که بر ماست

 

خشونت بی کلام از تهمینه میلانی


ماجراهای ماه محرم

هر وقت ماه محرم  شروع میشود یاد حرف پدرم می افتم که می گفت محرم آمد و عید زنان شد. با شروع ماه محرم یک سری ممنوعیت ها هم در خانه ما شروع میشد که مادرم مدام به ما گوشزد می کرد حتی تخمه شکستن و خندیدن هم در این ماه توهین به امام محسوب می شد!!
پدرم بهش می گفت ای بابا کی برای امام حسین عزاداری می کنه مردم برای درد خودشون گریه می کنن، این خانم ها هم دوباره فرصتی پیدا می کنن که برنامه ای جور کنن و دور هم ساعتی بگذرونن و دنبال این دسته و اون دسته شوهر برای دخترای مردم پیدا کنن!! که حرفهاش با استغفرالله استغفر الله گفتن مادرم قطع می شد که می گفت تو یکی حداقل تو این ماه عزیز بساط مشروب خوری ات را جمع کن، والا خدا قهرش میگیره برکت و روزی از خونمون میره ....  که پدرم با گفتن به سلامتی امام حسین او را عصبانی تر می کرد. می گفت عوض اینکه یک توک پا بیای هیات و یه کمکی به ساخت مسجد محل بکنی پول هاتو خرج اون زهرماری میکنی .... پدرم می گفت باشه یک سر میام تا آبروی تو جلوی همسایه ها نره قبوله....
ما بچه ها هم همه ذوق و شوقمون این بود که به این بهانه اجازه داشتیم تا دیر وقت بیرون از خونه باشیم  و تو کوچه و خیابانها دنبال غذای نذری و یک کمی هم شیطونی با بچه های محل. روز عاشورا هم که دیگه آخرش بود نمایش قربانی کردن گوسفندها مقابل دسته که فلان حاج آقا و فلان خیر محله فرستاده و اجرش با .... و اینکه  کدوم جوانمردی قراره علم دسته را حمل کنه و شروع تعریف و تمجیدها که این پهلوان بهشت رو برای خودش خرید و گناهانش آمرزیده شد و .....
آن زمان تنها چیزی که برامون مطرح نبود خود امام حسین بود که کی بود و چی کار کرد مطمئنم که اگر از مادرم هم چند سئوال می پرسیدم نمی تونست جواب بده احتمالا می گفت نپرس گناهه ...
 
این روند همچنان ادامه داره اما با تفاوت های بسیار ،هر ساله پرشور تر و پر هزینه تر و لوکس تر همراه با تکنولوژی روز، ماشین هایی که با حمل چندین بلندگو نوحه ای را برای عزاداری پخش می کنن که از موسیقی پاپ هم شادتر هست و مطمئناً اگر برای عزاداری و حسین نبود از وزارت ارشاد مجوز پخش نمی گرفت. با این تفاوت که ما بچه های دیروز، امروز خیلی از واقعیت ها را می دانیم و بی اساس بودن بسیاری از باورهای دیروزمان و  اینکه گرفتار حکومتی هستیم که صحبت از ظلم و خونریزی شمر و یزید می کند اما ابائی از ریختن خون جوانان ما و ظلم و بی عدالتی در حق مردمش ندارد و با ادعای تقدس هر روز به سرکوب و دیکتاتوری خود ادامه می دهد و تنها با ظاهر سازی و راه انداختن کارناوال های مذهبی سعی دارد دین ساختگی اش را در فکر کودکان ما تزریق کند وقتی که فرزندم با تکه ای پارچه سبز با نام ابوالفضل از پیش دبستانی بازگشت و می گفت معلمم گفته وقتی زنجیر می زنیم این پارچه را به پیشانیمون ببندیم و بگیم حسین جانم!!! ازش پرسیدم تو میدونی این کار یعنی چی گفت نه خانم معلم دیگه هیچی نگفت .......

زنان بالغ یا کودکان صغیر

مدتی پشت خطهای مخصوص عابرین پیاده ایستادم بلکه راننده ای نیم نگاهی به این خط ها بیندازد و اندکی از سرعتش کم کند تا مجالی پیدا کنم و به آن سمت خیابان بدوم! بعد از انتظار بی حاصل تصمیم می گیرم راهم را دورتر کنم و از پل هوایی استفاده کنم. غرغر کنان پله ها را بالا می روم و با خود می گویم قانون راهنمایی و رانندگی که هیچ، حاضر نیستیم برای همدیگر 2 ثانیه از شتابمون کم کنیم! به بالای پل که می رسم تا نفسی تازه می کنم چشمم به خانمی می افتد که روی مقوایی خوابیده کمی می ایستم و نگاهی می کنم، لباس کهنه ای به تن دارد، صورتش را با روسری پوشانده و پشت به دیگران خوابیده انگار به همه چیز و همه کس و حتی این دنیا پشت کرده، با تردید و هزاران فکری که در سرم می چرخد به راهم ادامه می دهم که در انتهای پل دختر بچه ای هفت یا هشت ساله ایستاده میگه خاله بیا بریم به این خانم کمک کنیم گناه داره فکر کنم از خونه بیرونش کردن!  می پرسم او را می شناسی؟ میگه نه مامانم پایین پل هست بهش گفتم توجهی نکرد و رفت! خاله تو رو خدا بیا کاری کنیم. دستش را می گیرم و می گم بیا بریم مامانت اون پایین منتظرته.
با بغض به راهم ادامه میدم که یکبار دیگه باید خودم را به بی تفاوتی بزنم، بی تفاوتی و نادیده گرفتن چندین و چند کودک و زن که گوشه و کنار این شهر ازت تقاضای کمک دارند و ....
و به یاد قانونی که مجلس اخیرا تصویب کرده می افتم که خانم های مجرد زیر 40 سال برای خروج از کشور نیاز به اجازه از ولی قهری خود یا حاکم شرع دارند.
نمی دانم این حاکم شرعی برچه اساس و معیاری تشخیص می دهد که فلان خانمی مجازبه خروج از کشور هست یا نه؟  اما آیا حاکم شرع این تشخیص را دارد که یک خانم 40 ساله که نه، بلکه زیر 20  سال نباید شب را در خیابان، در سرما و گرما، بی جا و بی پناه، بگذراند؟ یا که به خاطر فقر مجبوربه  تن فروشی شود یا مورد تجاوز قرار گیرد؟ یا به بیگاری و استثمار کشیده شود؟ یا در کودکی برای  ازدواج فروخته شود؟ آیا قانونی برای این موارد هم در مجلس به تصویب می رسد؟ آیا جناب حاکم شرع خود را قیم و ولی تمامی زنانی که مورد خشونت و آزار همجنسان ایشان قرار گرفته اند می داند؟
چطور است که این دختران در 9 سالگی آنقدر بالغ شده اند که می توانند تکالیف دینی، واجبات و مستحبات را به جا آورند و آنقدر فهیم شده اند که فلسفه حجاب و حیا و عفاف را درک کنند و مسئولیت دنیا و آخرت خود را بپذیرند ولی در بزرگسالی حتی تا سن 40 سالگی برای مسافرت به خارج از کشور نیاز به قیم و ولی پیدا می کند؟؟؟
البته که این مجلس میلی و آن دولت فرهیخته!! با گفتار و عملکردشان، جای تعجبی برای هیچ یک از کارکردهای نسنجیده و به دور از عقل و حتی شرع و قانون خودشان باقی نگذاشته اند.
 

سو استفاده به بهانه منفعت بیشتر

در مطب دندانپزشکی منتظر نشسته بودم که شاید بعد از یک ساعت و نیم انتظار نوبت به من برسه. البته سروکله زدن خانم منشی با بیماران به خاطر نرخ های سال جدید هم ماجرایی شده بود و متعاقب آن بحث های سیاسی و اقتصادی که شروع شده بود گذشت زمان را آسانتر می کرد و درد و دلها از گرونی و بیکاری و ... درد دندون را از یاد همه برده بود که باید حداقل یک سوم تا نصف حقوق یکماه را ،تازه اگر پرداخت بشه، بابت نیم ساعت کار آقای دکتر به ایشان دو دستی تقدیم کنیم و هیچ شکایتی هم نداشته باشیم.

بالاخره انتظار به سر رسید و نوبت من شد. آقای دکتر در حین کار از دستیارش پرسید شنیدم که دلار ارزون شده آره؟ بعد از این جلسه 5+1  ؟ درست میگم دیگه آره؟ میگن قیمت طلا و سکه و دلار ارزون شده و دستیار هم با تایید حرف آقای دکتر میگه البته هنوز معلوم نیست شاید دوباره بره بالا خدا کنه همین طورقیمت ها بالا بره و ما هم یک سودی بکنیم!!

آقای دکتر میگه آره من که دلم نمی یاد دلارهامو بفروشم آخه ... تومان دلار خریدم.

وقتی مبلغی را که دلار خریده می شنوم آنقدر شوکه میشم که با فریاد آقای دکتر که داد میزنه دهنتو باز کن به خودم میام ....

"دکترها تاجر شدند، فقط فکر پول هستند، تا پول نداشته باشی هیچ کاری برات انجام نمیدند ....."  این جمله ها را از خیلی ها می شنویم و البته هستند کسانی که از این قاعده مستثنا هستند اما ورود آنها به بازار دلالی جای تاسف دارد البته این تنها یک نمونه هست و در گروه های مختلف از مهندس و مدیر و کارمند و ... خلاصه هرکس بسته به بضاعتش.

سودهایی که از شرایط موجود بدست می آید به قیمت زیر پا له کردن و فشار آوردن بر بسیاری از قشرهای جامعه است. اگرچه دولت فاسد و دزدی داریم که عامل اصلی ایجاد چنین شرایطی هست ولی حداقل سعی کنیم ما هیزم در این آتش افروخته شده نیاندازیم.

می خواهم یک آزاده باشم

بعد از مرگ رهبر کره شمالی، کیم جونگ ایل، بار دیگر نگاهها متوجه آن کشور گردید.کشوری که همچون سلولی انفرادی در جهان، بدور از هرگونه ارتباطی با دیگران به حیاتش ادامه می دهد شاید به گونه ای رضایتمندانه به آنچه دارند دلخوشند و رهبرشان در حکم خدایشان، قابل ستایش و ارجمندی است و شیوه کنترلی و نوع تفکر حاکم چنان در اندیشه ها و باورها رخنه کرده که اجازه گامی فراتر از آنچه که هست داده نمی شود.میتوان گفت مردمان کره شمالی نمونه ای از انسانها هستند که نشان دهنده قابلیت به بند کشیده شدن و در اسارت درآوردن افکار و اندیشه های آدمی است.

در گوشه ای دیگر از جهان عده ای بنا بر عقاید خودشان حاضرند که فرزندانشان را قربانی که نه بلکه سلاخی کنند تا بدین وسیله ابراز وفاداری و پایبندی خود را به اعتقاداتشان نشان دهند.

در گوشه ای دیگر از این جهان پهناور هستند کسانی که به منظور حفظ و گسترش عقاید فکری و دینی شان دست به ترور و کشتار انسانها می زنند و این عملشان را نه تنها نادرست نمی دانند بلکه خدمتی به جهان و جهانیان می دانند. عده ای دیگر برای نجات زمین از کسانی که تحت عناوین کافر، مفسد، ملحد،مشرک و...با قوانین و رفتارهای ضدبشری از انجام هر جنایتی کوتاهی نمی کنند.

شاید این مسئله ای تازه نباشد و به دازای تاریخ انسانها قدمت دارد که بشریت در هر زمان و دوره  ای تحت هر نام و عنوانی به نام قانون، دین، اندیشه های فکری و فلسفی برای خود این مجوز را صادر کرده که با هم نوعش چنین رفتاری خصمانه و جنایتکارانه داشته باشد و آنرا نه تنها تقبیح نکند بلکه مقدس هم بداند.اما امروزه در عصر تکنولوژی و اوج پیشرفت انسانها در تمامی علوم، زمانی که انسان خود را صاحب فهم و اندیشه و شعور فردی و اجتماعی می داند حضور چنین افکاری چه معنایی می تواند داشته باشد؟ آیا به این معنا خواهد بود که انسان این قابلیت را دارد که همواره با هر فکر و اندیشه ای به سویی کشیده شود؟ آیا انسان همیشه بازیچه ای بوده است در این بازی روزگار که به استثمار کشیده شود و تبدیل به برده ای شود که برای اعتقاد و باورش حاضر به هرکاری باشد؟ پس قدرت تعقل و تشخیصش چه خواهد شد؟

وقتی نگاهی می کنم به آنچه که در اطرافم می گذرد می خواهم که فارغ از هر دین و گروه و جناج و صاحب فکری، یک آزاده باشم، آزاد از هر رنگ و تعلقی یک انسان به معنای واقعیش باشم.